ای خدا
مولانا عبدالکبیر فرخاری                                                                            مولانا عبدالکبیر فرخاری

       

 

 

 

 

 

 

ای خدا میگو چرا مارا پریشان داشتی

فقر را سرمایه  جیب  فقیران  داشتی

کامیخشی را که باشد چون گل باغ امید

سرنوشتش رابه دست جغد نادان داشتی

این جوانی را که داردنکته از شهدوشکر

مدتی شد بی گنه در کنج زندان داشتی

تا کند سر ها به پای دار ارباب ستم

بی ادب را قاضی بلخ وسمنگان داشتی

نیست سود از خلقت ابلیس ای پروردگار

امر تدبیرت چرادر کار بطلان داشتی

بشکنی ار گردن این مایه شرو فساد

خلق را آسوده دل از دزد ایمان داشتی

آنکه میداند بکار پر ثمر بردی زکار

بولهب ها رادبیر ملک افغان داشتی

بلبل از  آوارگی افتد به منقارش گره

بوم رادر بوم ما مست وغزلخوان داشتی

بیوه بیچاره دارد گریه چون ابر بهار

قاتل شویش زمهر خویش خندان داشتی

               دانش است در مکتب کافربه منزل رهنمون

                   جهل را سر منزل راه مسلمان داشتی

سرخی رخسار مه رو را بیارایی به خال

دست انسان بر گنه در بند تنبان داشتی

بی نوا ناید غریبی در بساط روزگار

یک سر مو گر زلطفت یر غریبان داشتی

ظاهر آرایی نمیدارد درون دل سفید

ریش را میهن به چرک وتخم شیطان داشتی

کم نمیشد از تو هر جا ساختی خلد برین

چرخ کج رفتار را در زیر فرمان داشتی

بوالهوس را می نهی یر سر کلاه اقدار

پنجهً نا صور ما در زیر دندان داشتی

هرکی دانا شد نمی بیند دمی آسودگی

بو علی در مجمر بیداد بریان داشتی

کفر ودین در محور تدبیر تو گوید کتاب

کشتن کافرزچه دستور قرآن داشتی

بی رضای خاطرت برگی نه افتد از درخت

بر خرابیها بسی ابحار طوفان داشتی

میتوان با نور دانش خرمن باطل بسوخت

مشت نادان را به حق دست وگریبان داشتی

ره برد "فرخاری "تا پایان این راه مخوف

لطف واحسانت  خدایا کاش  ارزان  داشتی

 

       ونکوور کانادا

 


February 25th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان